روان پریشان یک نسل دانشجو
امیر آزادی
به بهانهی نزدیک شدن به امتحانهای پایان ترم دانشجویان
تحصیلات دانشگاهی در ایران یكی از جبرهای مقدر برای قشر جوان جامعه است كه كمتر كسی به فكر نافرمانی از آن میافتد. جبر دانشجو شدن در این مقطع تاریخی بسیار شبیه به یک بیماری روانی جمعی است. چرا یک نسل نیاز روانی به تحصیلات دانشگاهی پیدا كرده است؟ شاید این سؤال تازمانی كه جامعه از این مقطع خارج نشود بیپاسخ بماند. اما چیزی كه قابل طرح است، نتیجهی روانی حاصل از این دانشگاهیشدن است. در این بحث سه مؤلفهی اصلی تأثیرگذار شامل دانشجو، استاد و خانواده دخیل هستند.
قانون نانوشته برای یک دانشجو آن است كه او باید تلاش كند و استاد دستمزد او را بر اساس معیاری كه خود به وسیلهی تجربیاتش به دست آورده كاملن عادلانه در هیبت نمره بپردازد و خانوادهی مسئول و نگران از آیندهی فرزند، به طور پنهانی وضعیت دانشجو را زیر نظر داشته باشد.
بند اول قانون وضع میكند كه دانشجو باید تلاشگر باشد، اما به چه قیمتی؟
پارادایم قتل
در دانشگاه دولتی معتبری خود شاهد بودم كه یكی از همدانشكدهایهایم پس از ۵ ترم مشروطی (یعنی معدل پایینتر از ۱۲) در هنگام ثبتنام ترم بعد با برگهی انتخاب واحدش به ملاقات مدیر آموزشی دانشگاه رفت كه در طبقهی سوم قرار داشت. طبق قوانین آموزشی ۵ ترم مشروطی به معنی اخراج حتمی دانشجو است. دانشجوی مزبور از مدیر درخواست كرد كه همراه او به ایوان طبقهی سوم بیاید. هر دو به آنجا رفتند و دانشجو بر لبهی ایوان ایستاد و یک خودكار و برگهی ثبتنام را به دست مدیر آموزشی داد و گفت اگر برگه را امضا نكند خودكشی خواهد كرد. پس از جدیكردن تهدید خود و آویزانشدن از لبهی ایوان، مدیر آموزشی برگه را امضا كرد. اخراجشدن از دانشگاه مساوی با مرگ میشود و جالب اینجاست كه مسئول آموزشی هم این مسئله را باور كرده بود. در این موقعیت هم دانشجو میدانست كه خودكشی نخواهد كرد و هم مسئول آموزشی میدانست كه با امضاء نكردن برگه اتفاقی نخواهد افتاد. ولی هر دو در این موقعیت نقش خود را به طور كامل باور كرده بودند. در این نمایش اگر برگه امضا نمیشد، مسئول آموزشی قاتل، دانشجو مقتول و برگهی ثبتنام وسیلهی قتاله به حساب میآمدند.
وَهم جنایت
در موردی دانشجویی كه طی ۴ سال، ۱۲۸ واحد درسی را بدون هیچ مشكلی گذرانده بود، در ترم آخر تنها در یک درس اختیاری ۳ واحدی، نمرهی ۲۵/۹ گرفته بود. از استاد مربوطه درخواست كرد به خاطر پذیرفتهشدنش در كنكور مقطع فوق لیسانس، به او نمرهی ۱۰ بدهد، در غیر اینصورت به جای دانشگاه به سربازی خواهد رفت و شرایط زندگیاش اجازهی ادامهی تحصیل به او نخواهد داد. پس از یک ساعت صحبت و التماس، استاد كه با چهرهای كاملن نگران و چشمانی گشاد به او خیره شده بود، با صدایی لرزان سكوت خود را شكست و گفت اگر به او ۱۰ بدهد، به یقین مرتكب جنایت شده است و به دانشجو اطمینان داد كه ایمان داشته باشد علارغم تلاش یکسالهاش برای قبولی در كنكور مقطع بالاتر، اگر طبق قوانین آموزشی در این درس قبول نشود و به سربازی برود، زندگی موفقتری خواهد داشت. این جریان با گلاویز شدن دانشجو با استاد و سرباز شدن دانشجو به پایان رسید. اگر از هزار و یک پله، هزارتایش را بالا بروی، اما هزار و یكمین پله باقی بماند انگار هیچ تلاشی نكردهای. این قاعدهی تلاشگری است كه ارباب دانشجو (استاد) به آن اعتقاد دارد. پس دانشجو افسار پاره كرده، طغیان میكند و با گلاویز شدن و فحاشی هر چه را كه رشته بود، پنبه میكند. ارباب مقصودش از جنایت چه بوده؟ جنایت یعنی خلاف قوانین آموزشی عملكردن؟ و یا عادلانهنبودن این كار؟ شاید خلاف عقاید خود عملنكردن یعنی جنایت؟ اما هر چه هست باز هم پای ذهنیشدن قوانین و دگردیسی آن در ذهن به شكل خلاف قانون یعنی جنایت در میآید.
در زیر فشار اعمال این قوانین درونیشده عجیب نیست، دانشجویانی كه پایداری كمتری دارند متوسل به قرصها و مواد اصطلاحن دانشجویی مثل آمفتامینها، و محرکها، قرصهای كنترل اعصاب و ضد افسردگی شوند.
هجوگرایی
بندی از قانون: معیار نمرهدادن براساس تجربیات شخصی و كاملن عادلانه است.
برخی دیگر این قانون را به بازی میگیرند تا شاید آموزش لذتبخشتر شود. یكی از اساتید كه جزو دانشمندان برجستهی ایران است و در حال حاضر در یكی از بزرگترین مراكز تحقیقاتی جهان مشغول به كار است، معیارهای سرگرمكنندهای برای نمره داشت. پس از برگزاری امتحان برگهها را جمع میكرد و در حضور دانشجویان اسم میخواند، برگه را مچاله و پرتاب میكرد. براساس طولی كه برگه پرتاب میشد، نصف نمرهی امتحانی را منظور میكرد، نصف دیگر را هم در سر جلسه براساس ژست اندیشیدن و نشستن شاگردان میداد. در نهایت به آنهایی كه نمرهی قبولی نمیآوردند میگفت، یک دفترچهی ۲۰۰ برگ را با خط خوش پر كنند از «این گوشت است، هویج نیست» و به حرف خود پایبند میماند. ملال و یكنواختی تدریس و روزگار او را به این بازی هجو كشانده بود و یا فشارهایی كه بر روان او هم میآمد؟ هر چه بود او هم این قوانین را به سخره گرفته بود و بازی با آنها برایش لذتآفرین بود. یک استاد ریاضی با مدرک فوق دكترای ریاضی از «ورشوی لهستان» (مهد ریاضیات جهان) امتحانی به مدت ۷ ساعت برگزار كرد و در ساعت چهارم سیگاری روشن كرد. به همهی دانشجویان سیگار تعارف کرد و اعلام کرد سیگار كشیدن آزاد است. او به معدود دانشجویانی كه قانونشكنی كردند و سیگار كشیدند بالاترین نمره را داد (حتا اگر در برگههایشان مزخرف نوشته بودند). استاد سیگار را دوست نداشت بلكه عاشق سیگار بود.
نتیجهی فشارها و موقعیتهای تناقضآمیزی از این دست، در شكلهای فردی و جمعی نمود پیدا میكند. نمودهای فردی به خصوص در دانشجویان مقاطع بالاتر (فوقلیسانس و دكتری) رخ میدهد.
شیزوفرنیهای خفیف: دانشجویان آنچنان به خودبزرگبینی میرسند كه خود را فرد مهم و تأثیرگذاری میدانند و باور دارند كه عدهی زیادی از دوستانشان زیر نفوذ او هستند و خود را نقطهی عطف جامعه میدانند. و نقشهی كارهای انقلابی را در سر دارند.
آنارشیسم دانشجویی: آسیبرساندن به اموال دانشگاه، فحاشی مستقیم به اساتید... و در بهترین شكل آن به افسردگیهای عمیق دانشجویی میانجامد به طوری كه پس از پایان تحصیل احساس بازنشستگی بدون مستمری و پیری زودرس میكنند.
نمودهای جمعی آن هم در تشكلهای صنفی - مدنی، تحصنها و اعتصابات دانشجویی بروز میكند كه همگی آنها به علت نبودن برنامههای مدون و نداشتن پشتیبان، روشن نبودن اهداف (و یا به عبارت دیگر روشن نبودن هیچ چیز) به جنبشهایی اخته تبدیل میشوند.
همین دانشجویان اگر مقدور باشد میخواهند وارد بستر جامعه، چرخهی اقتصادی مدیریتی و علمی شوند، اما با چه ذهن و روانی؟ نتیجهی بستر اجتماعی حاصل از این نسل دانشجو چه خواهد بود؟
نظرات شما عزیزان:
|